میدانم و میدانید که سختی، سخت سرسختی می کند. روزگار کج کردار است و به نام پاکی، ناپاکی میکنند. به اسم اسلام، مسلمانان را می آزارند. میدانم که به نام تدبیر، نا امیدمان میکنند، دشمن را به نام دوست نشانمان میدهند. لبخند ژِکوند برلب، دست خونیش از خون برادرانمان را میفشارند و......
ولی نباید این جفای دوست نماهای دشمن را به نام وطن نگاشت. وطن و انقلابی که جوانان دیروز از دهان شیر بیرونش کشیدند و از چنگال دیوهای روزگاران با سپر کردن سینههاشان، به ما سپردند. وحالا نوبت ماست که از نالایقان حفظش کنیم که روح الله میفرماید؛ نگذارید این انقلاب به دست نالایقان بیفتد.
یادمان باشد که فرهادها، خدابخش ها، ایرج ها، تورج، پرویز، حسین، اکبر، محمد، محمد مهدی و قربانعلی. از ما خواهند پرسید که با انقلابی که ما جان و جوانیمان را فدایش کردیم چه کردید؟
حداقل این جواب را داشته باشیم که؛ ما به وظیفمان عمل کردیم.
شرمندگی شهدا که کارمان شده، خدا کند شرمنده خودمان نشویم.
اگر ما نرویم، میدان میماند و دست دیگری که تعیین میکند تکلیفمان را.
جوانان دیروز که میدان داری کردند.
گاهی خون، گاهی تکهای کاغذ تکلیف روشن میکند. خونش سهم دیگری شد و تکهی کاغذ سهم ما.
کاغذی که ارزش خون دارد.
سهم مان را حتی اگر شده سفید و پاک از هر نامی خواهیم ستاند. سفید به نام وطن، به یاد هم محلیهای شهیدمان. رای را نمیدهیم بلکه میگیریم که حق است و حق گرفتنی. شما تصور دادن داشته باشید.
در میان این اسامی قابل انتخاب، نه پیامبر وجود دارد نه امام. نه کسی از مریخ آمده. ولی برتر نسبت به بقیه وجود دارد. میتوانیم انتخاب کنیم یا بگذاریم برایمان انتخاب کنند.
آهای کسان بالا نشین، هان ای سفره داران قصر نشین
ای داراهایی که داراییتان، نداری خلق خدا را سبب است
و ای که کاخ نشینیتان، بهای کوخ نشینی خلق خدا شده
حسابتان جداست از وطن، انقلاب و شهدا